من همیشه با توجه به بوی بدن و لباس ادما. مرتب بودن یا نامرتب بودن اونا، یه سری داستان توی ذهنم می سازم. البته الان و اینجا اینو می گم(این پست ساختار ذهن نویسنده هست و هیچ وقت هم جدی نمی گیرم )

آموزشگاه خیاطی که می رفتم یه خانمه همیشه ناراحت بود و سرش توی کار خودش بود اوایل با ما حرف نمیزد  . هر وقت میامد و کنار ما می نشست خیلی بوی سیگار میداد. فکر کنم شوهرش در طول  روز یه پاکت سیگار می کشید .
داستانی که از این خانم توی ذهنم ساخته بودم این بود 
یه شوهری داره بیکار و سیگاری . لیلا هم مجبوره برای خرج زندگی یه کاری پیدا کنه. الان هم اومده مدرکش رو بگیره و یه مزون بزنه 
بعدها که پای درد و دلش نشستیم تقریبا داستان زندگیش همین بود 
البته شوهرش ورشکست شده 
کلاس قرآن که می رفتم یه خانمه همیشه دیر میامد. خیلی پر انرژی و شاد بود . سرویس آموزشگاه همونجا هم بود . از صبح تا غروب چند تا سرویس داشت
همیشه بوی کتلت و ماکارونی و میداد(بوی غذا می داد)
داستانی که از این خانم برای خودم ساخته بودم این بود 
 کلی وام گرفتن و با شوهرش هر دو کار می کنن 
ساعتهایی هم که خونه هس غذا میپزه تا هم کار کنه و هم به زندگیش برسه(وقت دوش گرفتن هم نداره ). بعدها متوجه شدم همسرش هم همونجا کار می کنه. روزهایی که آقایون هستن از صبح تا شب چند تا سرویس داره.
یه روز بین حرفهاش متوجه شدم مستاجر هستن و می خوان یه خونه بخرن 
+
تاکید می کنم این پست رو جدی نگیرین من با شوخی از کنار این افکار می گذرم 

خاطره ای که هیچ وقت فراموش نمی کنم

این پست رو جدی نگیرین

یه ,هم ,کار ,بوی ,وقت ,کنه ,این پست ,ساخته بودم ,متوجه شدم ,چند تا ,صبح تا

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بچه های هفتم معین لوگو ساز سه بعدی hourinwater minamohebi سگ سیاه افسردگی مهندس حسین حیدری بکاولی وبلاگ آموزشی دینی عربی قرآن متوسطه اول مرجع تورنمنت های بازی های آنلاین دانلود پایان نامه - تحقیق- مقاله - پروژه بکسل، لوازم یدکی خودرو