زنگ انشاء



کلاس چهارم ابتدایی بودم.مدرسه ما داخل مسجد یه جشن کوچیک به مناسبت روز زن /مادر گرفت

پایان جشن به تمام دخترانی که اسم اونا فاطمه و زهرا بود یه کتاب هدیه می دادند

وقتی اسم منو صدا کردند. خیلی شلوغ بود. بین بچه ها حرکت  کردم.

یه دختره که صف اول نشسته بود، کنار نرفت(خودشو جابه جا نکرد ) زانوی من سر مبارکش رو داغون کرد.

جزء خاطراتی هست که هیچ وقت فراموش نمی کنم (مخصوصا روز مادر )


عیدتوووووون مبارک 

تبریک به تمام مادران 




من همیشه با توجه به بوی بدن و لباس ادما. مرتب بودن یا نامرتب بودن اونا، یه سری داستان توی ذهنم می سازم. البته الان و اینجا اینو می گم(این پست ساختار ذهن نویسنده هست و هیچ وقت هم جدی نمی گیرم )

آموزشگاه خیاطی که می رفتم یه خانمه همیشه ناراحت بود و سرش توی کار خودش بود اوایل با ما حرف نمیزد  . هر وقت میامد و کنار ما می نشست خیلی بوی سیگار میداد. فکر کنم شوهرش در طول  روز یه پاکت سیگار می کشید .
داستانی که از این خانم توی ذهنم ساخته بودم این بود 
یه شوهری داره بیکار و سیگاری . لیلا هم مجبوره برای خرج زندگی یه کاری پیدا کنه. الان هم اومده مدرکش رو بگیره و یه مزون بزنه 
بعدها که پای درد و دلش نشستیم تقریبا داستان زندگیش همین بود 
البته شوهرش ورشکست شده 
کلاس قرآن که می رفتم یه خانمه همیشه دیر میامد. خیلی پر انرژی و شاد بود . سرویس آموزشگاه همونجا هم بود . از صبح تا غروب چند تا سرویس داشت
همیشه بوی کتلت و ماکارونی و میداد(بوی غذا می داد)
داستانی که از این خانم برای خودم ساخته بودم این بود 
 کلی وام گرفتن و با شوهرش هر دو کار می کنن 
ساعتهایی هم که خونه هس غذا میپزه تا هم کار کنه و هم به زندگیش برسه(وقت دوش گرفتن هم نداره ). بعدها متوجه شدم همسرش هم همونجا کار می کنه. روزهایی که آقایون هستن از صبح تا شب چند تا سرویس داره.
یه روز بین حرفهاش متوجه شدم مستاجر هستن و می خوان یه خونه بخرن 
+
تاکید می کنم این پست رو جدی نگیرین من با شوخی از کنار این افکار می گذرم 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جزوات ، تمرینات و اطلاعیه های دروس فریدون محمدی کتابخانه عمومی شهدای زهان موزیکگرام مرجع تخصصی کشاورزی و زراعت ایران و جهان کانون فرهنگی هنری مسجد خیرات شیراز تیپ۶۳ نسبت ۱/۱۰ دانش های مرتبط با زیست فناوری(بیوتکنولوژی) هنرستان فنی حرفه ای شاهد خیام راهنمای مذهبی اموزش درامد های تضمینی